عنوان: «تو»

 

شاعر : آرش عقبایی

تو از دره کوه عاشقان آمده ای
تو ز رود پر آب و روان آمده ای

تو ماهی و اسمان همه خانه توست
تو ز کهکشان بیکران امده ای

تو ستاره ای درون آسمان من
تو منجی سوی بی کسان امده ای

تو بهاری و منم که گل بوته تو
تو بهاریو تو بی خزان امده ای

تو فرشته ای که عاشقت خواهم شد
تو سرزده از کوی نهان امده ای

تو امدی و چشم و دلم روشن شد
تو فرشته ای از اسمان امده ای

آتش و باران

میان آتش و باران، مرا صدا می کرد
کسی که دلهره هایش، شروع طوفان بود

و بیت بعد که باران گرفت و شاعر مُرد
و اشک های زیادی که زیرِ باران بود

کسی شبیه من و ضَجه های تنهایی
کسی که مثل نَفَس های من، گریزان بود

شبیه یک تنِ بی سر، برهنه می رقصید
فرشته ای که نگاهش، عجیب حیران بود!!

دو چشم داشت، دو تا آسمانِ بی همتا
دو بال سرخ و سپیدی که بُور و عریان بود

غریبه بود، ولی بویِ آشنا می داد
دُرُست مثل همین خواب های خندان بود

کویر بود ولی ریشه های سبزی داشت
شروع دیگری از نقطه های پایان بود

تمام زندگی اش را گذاشت در باران

گاهی گمان

گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود
گاهی نـمـی شــود کــه نـمـی شــود
گاهی هـزار دوره دعـا بی اجـابت است
گاهی نگفته قـرعه به نام تـو مـی شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تـو نیست
گاهی تمـام شهـر گـدای تـو مـی شود